خلاصه کتاب تعریف ها و مفهوم فرهنگ
خلاصة کتاب «تعریفها و مفهوم فرهنگ»
بخش اوّل: واژة فرهنگ در زبان و ادب فارسی
مؤلف در این بخش به ذکر نمونههایی از کاربرد واژه فرهنگ در متنهای پهلوی، در واژهنامهها، و در نثر و شعر کهن فارسی، میپردازد. این بخش ابتدا درآمدی دارد که ذکر برخی از نکات مندرج در آن خالی از لطف نیست.
واژة فرهنگ، گمان میرود از پیشوند «فر» به معنای پیش، و ریشة باستانی ثنگ، به معنای کشیدن باشد. از این ریشه است واژههای فارسی «هنگ» به معنای قصد و آهنگ، «هنجیدن» و «هیختن» و «انجیدن» به معنای بیرون کشیدن و برآوردن. از همین ریشه، با افزودن «فرـ»، «فرهختن»، «فرهیختن»، و «فرهنجیدن» را داریم به معنای تربیت کردن، ادب آموختن و تأدیب کردن. (صص32-25)
بخش دوم: سیر واژة «کولتور» و کاربرد مفهوم آن
1. تاریخچة واژه
واژه culture از زبان کلاسیک و شاید زبان پیش- کلاسیک لاتین ریشه می گیرد و در اصل به معنای کشت و کار یا پرورش بوده است. و این معنا همچنان در واژهای چون agriculture به معنای کشاورزی همچنان پابرجاست. واژه کولتور در مورد جامعههای بشری از حدود سال 1750 اولین بار در زبان آلمانی به این معنا به کار رفته است.
نکته دیگر مربوط به قرابت معنایی دو واژه culture (کولتور) و civilization (سیویلیزاسیون) میباشد. که هردو از آغاز به معنای بهگشت و پیشرفت به سوی کمال را در برداشته اند. (در مورد تفاوت این دو در ادامه سخن گفته خواهد شد) از نیمه قرن 19 واژه فرهنگ معنای علمی تازه و ویژهای به خود گرفت (دستاوردهای تاریخ بشری که از طریق وراثت انتقال پذیراند) و این مسأله ابتدا در آلمان رخنمائی کرد. یکی از عوامل پیدایش این مفهوم جدید پدیدآمدن مفهوم پیشرفت در تاریخ بود. دراینجا ایده اصلی مقایسه فرهنگ ها و تمدنها برای بدست آوردن فرمولهای کلی سیر پیشرفت در تاریخ بود. اما در عین حال می توان گفت که کاربرد دقیق مفهوم فرهنگ با تایلور (انسان شناس انگلیسی) آغاز می شود. لکن کند رواج می یابد.
2. فرهنگ و تمدن
تا زمانی که تیلور تعریفی دقیق از فرهنگ (که آنرا دقیقا از تمدن متمایز کند) ارائه نداده بود، عمدتا این دو واژه برای بسیاری از پژوهشگران انگلیسی هممعنا بود. اما در آمان برای جداکردن این دو مفهوم از یکدیگر کوششهای گوناگونی شد. نخستین این کوششها فرهنگ را با قلمرو مادی فنی- اقتصادی پیوند داده و تمدن را با جنبههای برین توانگریهای معنوی انسان. سرانجام در 1920 معنایی متفاوت از فرهنگ و تمدن ارائه شد مبنی بر اینکه تمدن را با کردارهای عینی فنی و اطلاعاتی جامع یکی دانسته و فرهنگ را با کردارهای ذهنی، مانند دین، فلسفه و هنر.
3. شناخت فرهنگ همچون ردهای جداگانه از پدیدهها
فرهنگ، گرچه محصول زیست اجتماعی انسانهاست اما جدای از آنها و برتر از آنهاست. چنانکه در همه ی ردههای پدیدهها دیده میشود، ردههای پائینتر قالبی هستند برای ردههای برتر که در درون آن عمل میکنند. همچنین این پدیدههای برتر، زائیدة خودبخودی قوانین و فرآیندهای ردههای پائینتر نیستند بلکه همواره در هر ردة بالاتر افزونی ویژهای در کار است.
بخش سوم: تعریفهای فرهنگ
1. تعریفهای وصفگرانه
در این دسته از تعاریف که طیف گستردهای را شامل میشوند، بر عناصر سازهای فرهنگ تکیه میشود و چه بسا زیر نفوذ تعریف تایلور میباشند. (مثال: تعریف تایلور از فرهنگ؛ فرهنگ یا تمدن... کلیت درهم تافتهای است شامل دانش، دین، هنر، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم، وهرگونه توانایی و عادتی که آدمی همچون عضوی از جامعه بدست میآورد)
2. تعریفهای تاریخی
در این تعریفها تکیه بر میراث اجتماعی یا فراداد است. (مثال: تعریف ساپیر از فرهنگ؛ فرهنگ، یعنی مجموعة همبستهای از کردارها و باورها که از راه جامعه به ارث رسیده و بافت زندگی ما را می سازد.)
3. تعریفهای هنجاری
دسته ای از این نوع تعریفها بر قاعده یا راه و روش تکیه دارند، و دستهای دیگر بر آرمانها و ارزشها، افزون بر رفتار تأکید میورزند. (مثال: تعریف کلاکن از فرهنگ؛ یک فرهنگ اشارتی است به راه و روش خاص یک گروه از آدمیان یا طرح کامل زندگی آنان.)
4. تعریفهای روانشناختی
این قسم از تعاریف، خود به سه بخش تقسیم میشوند؛ بخش اول تعاریفی است که به فرهنگ همچون وسیلة سازواری و حل مسأله نگاه میکند. بخش دوم، تعاریفی است که بر آموختگی تأکید میورزد. و بخش سوم، تعاریفی است که بر امر عادت تکیه دارد.
5. تعریفهای ساختاری
در این تعریفها تکیه بر الگوسازی یا سازمان فرهنگ است. (مثال: تعریف ویلی از فرهنگ؛ فرهنگ سیستمی است از الگوهای عادتی پاسخگویی که با یکدیگر همبسته و همپشتاند.)
6. تعریفهای پیدایششناختی
بخشی از این تعاریف فرهنگ را همچون یک فراورده یا ساخته در نظر میگیرد، و بخش دیگر بر ایدهها تأکید میورزد و بخشی دیگر نیز بر نمادها تکیه میکند. (مثال: تعریف وایت از فرهنگ؛ فرهنگ سازمانی از پدیدههاست، شامل اشیاء مادی، کرد و کارهای بدنی، ایدهها و عاطفهها که عبارت است از کاربرد نمادها یا بر کاربرد نمادها تکیه دارد.)
بخش چهارم: فرهنگ از دیدگاه انسانشناسی
نامدارترین تعریف فرهنگ در حوزة انسانشناسی همان تعریف تیلور است. بنابر این تعریف، فرهنگ خاص انسان است. رشد روزافزون انسانشناسی تعریفهای متفاوت و گوناگونی از فرهنگ را پدید آورد که دامنه وسیعی را در بر میگرفت. اما همه این تعریفها، فرهنگ را مخصوص آدمی میدانند. به این ترتیب که ذهن بشری متمایز کننده او از سایر حیوانات است. چنان که تیلور میگوید «شکافی ذهنی پستترین وحشی را از عالی ترین میمون جدا میکند» این توانایی در حوزه فرهنگ از این جهت است که دستگاه عصبی انسان، مرکز توانایی او برای نمادسازی است. اگرچه از چندوچون فرآیند نمادسازی توسط ذهن اطلاع زیادی نداریم لکن درباره تکامل ذهن بشر اطلاعاتی در دست میباشد. براین اساس نمادگری ویژگی مرحلة خاصی از تکامل ذهن بشر میباشد. این تکامل شامل چند مرحله است: اول، مرحلة بازتاب ساده؛ دوم، مرحلة بازتاب شرطی؛ سوم، مرحلة ابزاری؛ چهارم، مرحلة نمادگری. مرحلة چهارم افزوده شدن معانی غیر ذاتی است به آنچه که در مراحل دوم و سوم حاصل شده است.
اندیشه و رفتار نمادین، نمایانترین جنبههای زندگی بشری است و تمامی پیشرفت بشری بر پایة آن قرار دارد. حال سؤال اینجاست که رفتار نمادین انسان را چگونه میتوان از رفتار نمادین جانوران بازشناخت و از هم جدا کرد؟ برای پاسخ به این پرسش باید میان نشانه و نماد به دقت فرق گذاشت. اگرچه بتوان رفتارهای جانوران را تحت نظامی از نشانه ها دستهبندی کرد لکن تمامی این پدیدهها -که معمولا بازتاب شرطی نامیده میشود- نه تنها هیچ نسبتی با اندیشه نمادین بشر ندارند بلکه درست در مقابل آن قرار میگیرند. به عبارت دیگر نماد را نمی توان به نشانه ساده فروکاست. چراکه این دو مربوط به دو عالم جداگانه اند: نشانه پارهای است از جهان جسمانی، حال آنکه نماد پارهای است از جهان انسانی معنا. اگر بخواهیم از فرهنگ به مثابة سیستم اجتماعی- فرهنگی سخن بگوئیم وارد حوزة خاص آن که کاملا مربوط به جوامع مختلف بشری میشود، شدهایم. باری، هر جامعه بشری سیستم اجتماعی- فرهنگی خود را دارد، که در تمامیت خود نمودی است خاص و بی همتا از فرهنگ بشری. همچنین باید از تأثیر بیبدیل فرهنگ بر شخصیت انسان سخن گفت که طی فرایند رشد بر روی افکار، هیجانات و رفتارهای وی که شخصیت او را تشکیل میدهند، تأثیر میگذارد.
مفهومها و دیدگاههای پایهای انسانشناسی فرهنگی
1. قوم مداری؛ نامی است برای گرایشی به ارزیابی یا تفسیر فرهنگهای دیگر بر اساس فرهنگ خود. (این گرایش عمدتا در ملتهای نوین رایجتر است تا قبیلههای پیشنوشتاری)
2. نسبیت فرهنگی؛ به این معناست که ما هر فرهنگ را با معیارهای خود آن سنجیده و درک نمائیم. به عبارت دیگر ممکن است آنچه در یک فرهنگ اخلاقی است چه بسا در فرهنگی دیگر غیر اخلاقی یا از نظر اخلاق خنثی باشد.
3. رابطة فرهنگ و زیستبوم؛ هر سیستم اجتماعی- فرهنگی در یک زیستگاه طبیعی زندگی میکند و این محیط بیگمان بر سیستم فرهنگی تأثیر میگذارد.
4. پراکنش؛ پراکنش در حوزة فرهنگ به معنای اشاعه و واگیردار بودن آن است. به عبارت دیگر رسوم، باورها، ابزارها، فنون، حکایتها وغیره میتوانند از میان یک قوم به قوم دیگر اشاعه یابند.
5. فرهنگ پذیری؛ اگر پراکنش فرهنگی در میان جوامعی رخ دهد که در سطح ناهمسانی از آن قرار دارند ممکن است گدیده فرهنگ پذیری رخ دهد. مانند آنچه در برخی کشورهای مستعمره اتفاق افتاد.
6. فرگشت؛ فرهنگ فرگشت دارد، یعنی دگرگونی و بالیدن صورت ها در طول زمان
7. ویژهداشت فرهنگی؛ به همان معنایی که اتم را واحد ماده میدانیم، و یاخته را واحد زندگی، ویژهداشت فرهنگی واحد فرهنگ است. این ویژهداشت میتواند یک شیء باشد، یا یک باور یا هر چیز دیگری که به وسیلة آن بتوان به فرهنگ مرجع آن رهنمون شد.
8. پهنة فرهنگی؛ شناخت رابطة پیوسته و تنگاتنگ فرهنگ و زیستگاه ما را به مفهوم پهنة فرهنگی رهنمون میسازد.
9. گونة فرهنگی؛ دریافت رابطة فرهنگ و پهنة جغرافیایی مفهوم گونة فرهنگی را پدید میآورد. (صص 102-75)
بخش پنجم: دو گفتار دربارة فرهنگ
گفتار اول: چشمانداز فرهنگ
شناخت تحولات معنایی فرهنگ در طول زمان میتواند ما را به فهم صحیح از آن رهنمون سازد. پرداختن به این مسأله نخستین گام برای یادآوری این نکته است که فرهنگ چیزی است زنده و دگرگونی پذیر.
فرهنگ در زبان فارسی ریشهای دیرینه دارد و ابتدا به معنای به هنجار درآوردن یک امر بی قاعده بوده است. سپس معنای آموزشهای عمومی به خود میگیرد؛ آموزشهایی برای کسب فضایل و کمالات. با تأسیس فرهنگستان ایران در 1314 تحول بزرگی در معنای این واژه رخ میدهد و با واژة education برابر میگردد اما در نهایت و در طی تحول معنایی دیگر به ازدواج واژه culture در میآید و در نتیجه وزارت فرهنگ به وزارت آموزش و پرورش تغییر نام داد و وزارت جدیدی به نام وزارت فرهنگ و هنر پدید آمد. کولتور و یا برابر فارسی آن یعنی فرهنگ ویژگی خاص نوع انسان بر شمرده میشود و مفهومی است که انسان و شیوة زیست او را از حیوان و شیوة زیست آن جدا میکند. مثلا وقتی ما از فرهنگ ابتدائی سخن میگوئیم خیلی فرق دارد با این که ما از فرهنگی سخن بگوئیم که مربوط به آداب و فضائل و کمالات باشد و به معنای جدید فرهنگ برمیگردد. همچنین فرهنگ همچون غریزهای اجتماعی میماند که از راه وراثت اجتماعی نسل به نسل انباشته میگردد. همچنین فرهنگ ها را میتوان به دو گروه کلی سنتی و مدرن تقسیم کرد. مراد از سنت قالبهای اندیشه و زندگی و رفتار است که در هر جامعه بنیاد زندگانی جمعی را تشکیل میدهد و از نسلی به نسل دیگر فرا داده میشود و فرهنگ مدرن فرهنگی است که به شناخت عقلی تکیه میزند و اقتدار سنتی را در حوزة نظری شناخت درهم میکوبد. نکتة آخر هم اینکه فرهنگ از آنجایی که بر پایة زندگی جمعی موجود است، دارای زایش و زندگی و مرگ است. هر فرهنگ شکلی از زندگی انسانی است و زندگانی تاریخی خاص خود را دارد. (صص123-105)
گفتار دوم : فرهنگ خانة بشریت و در انسانیت
اگر فرهنگ را فصل ممیز انسان از حیوان بدانیم آنچنان که انسانشناسان مراد کرده اند، بدینسان انسان با جدا شدن از طبیعت نگرنده طبیعت میشود. و به عبارتی سوژهای میشود که طبیعت ابژة اوست. و به عبارت دیگر انسان میشود موجود چیره بر طبیعت. فرهنگ در یک مجموعه همزیست از آدمیان پدیدار میشود و این با همبودن آدمیان زمینهای میشود برای پیدایش پدیدهای به نام فرهنگ. بنابراین با این فرض که انسان بودن انسان به دارا بودن فرهنگ است گس ما انسان بیرون از جامعه نداریم. زیرا انسان از درهمتنیدگی طبیعت زندة حیوانی با فرهنگ پدید میآید. البته پیدایش مفهوم «فرهنگها» به این معنی است که هر جماعت یا جامعة انسانی دارای فرهنگ است و این به پیچیدگی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی ارتباطی ندارد. در فراخنای زیست فرهنگی است که موجود انسانی از تنگنای زیست جانورانه به در میآید.