نگارستان

نگارستان

۳ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

۱۸:۵۹۱۸
بهمن

اخلاق در رسانه
دل نوشته ای از روح الله رجایی

 


نگران کرامت و شان مردم شده ایم.درست هم هست.حق و شان مردم این نیست،هر چند واقعیت بخشی از جامعه همین باشد.تیتر یک روزنامه و سایت مان را اختصاص به صف های طویل مردم برای دریافت سبد کالای حمایتی می دهیم.خیلی هم خوب است.اصلا چنین نگرانی هایی باید دغدغه رسانه باشد.

اما وقت انتخاب عکس و اننتشار مطلب به چه فکر می کرده ایم؟ به کرامت انسان ها یا اینکه چطور یک انتقاد تند و تیز تر از دولت داشته باشیم؟ احتمالا همین دومی بوده،که اگر نبود،دست کم عکس ها را کمی دستکاری می کردیم تا چهره مردم دیده نشود.خانمی که روی زمین افتاده یا مردی که دستش دارز است،در ردیف همان آدم هایی هستند که مدعی صیانت از کرامت شان هستیم.

آنها حتما محتاج همین 4 قلم کالا بوده اند که توی برف و سرما صف ایستاده اند آن طور به آب و آتش زده اند.اما آیا راضی اند که تصویر شان این طور گسترده منتشر شود؟
دارم فکر می کنم به خانواده یکی از این آدم ها،اگر همسرش،فرزندش،دامادش،عروسش یا دوستان و بستگانش این عکس ها را در سایت یا یا روزنامه ما ببیند.

وقتی سردبیر مجله ای هفنتگی بودم،گزارشی منتشر کردیم از به اصطلاح «شپش بازار» های تهران.آنهایی که بساط می کنند و بی ارزش ترین وسیله ها را می فروشند؛یک ساعت مچی بدون بند، ریش تراش 30 ساله،دسته آتاری و اینجور خرت و پرت ها.عکاس مجله عکس های خوبی گرفته بود و البته مخفیانه.گزارش خواندنی بود و با آن عکس ها بهتر هم شد.دو روز بعد پیرمرد تکیده ای به دفتر مجله آمد.

یکی از همان فروشنده هایی بود که عکسش را چاپ کرده بودیم.روبروی من نشست،مجله را روی میز گذاشت و زد زیر گربه.گفت :«به خدا قسم دو عروسم فکر می کنند من در یک شرکت کار می کنم.دیروز نوه ام مجله شما را دیده و به همه نشان داده..آبرو برایم نگذاشته اید.» بعد هم صورت خیس اشکش را پاک کرد و گفت:«حلال تان نمی کنم»

ما بی هیچ سوء نیتی عکسش را چاپ کرده بودیم و نمی دانم او حلالم کرده است یا نه،اما در همه این سال ها هر وقت قرار بوده عکسی را منتشر کنم،همه حواسم را جمع کرده ام.یاد گرفته ام در کنار سوژه حواسم به «ملت» هم باشد...

اگر موقع انتشار عکس عمدا آنها را دستکاری نکرده ایم که نکند اثر و ضربش کم شود که حساب مان با کرام الکاتبین است.اگر هم چنین نیتی نداشته ایم،باید حواس را بیشتر جمع کنیم.سنگینی بغض این آدم ها،تقریبا غیر قابل تحمل است. خواستم این خاطره تلخ را بهانه ای کنم برای یادآوری «اخلاق در رسانه». خواستم این خاطره تلخ را بهانه ای کنم برای یادآوری «اخلاق در رسانه»،همین!

روح الله رجائی



 

محمد ساجد هاشمی
۱۸:۰۵۱۶
آذر

امروز روز دانشجو بود

نام دانشجو به تناسب پیشینه تاریخی اش با نهضت و مبارزه گره خورده است. طرح ذهنی غالب از دانشجو  این است که او جوان است و جویای نام. جوان است و خام و بی تجربه، اما پر شور و  پر هیجان و به نوعی مبارزه طلب و انقلابی.

یک سؤال مهم این است که آیا دانشجو موجودی است فعال و اثرگذار یا منفعل و اثرپذیر. به عبارت دیگر دانشجو در برابر جامعه، در برابر دولت و حاکمیت، در برابر استاد، در برابر خانواده و... چه نقش و کارکردی دارد؟ آیا حقیقت دانشجویی با تصویر پروپاگاندایی آن که در رسانه ها انعکاس می یابد همخوانی دارد؟

اگر همخوانی ندارد چه کسی مقصر است؟

- دانشجو ؟

- دانشگاه ؟

- پروپاگاندیست ها ؟

- یا هیچ کسی مقصر نیست ؟ اصلا همخوانی داشتن یا نداشتن این دو  چه اهمیتی دارد؟!!

محمد ساجد هاشمی
۰۱:۲۴۱۴
آذر

آه از روزمرگی ها!

زندگی برای خیلی از ما آدم های عادی، چرخشی است تکراری و ملال آور. هر صبح هر ظهر هرشب مشغول کارهایی هستیم که صبح، ظهر و شب قبلش بوده ایم. تنها تفاوتمان با روز قبل این است که یک قدم به «مرگ» نزدیک تر شده ایم و از خودمان دورتر  و دورتر! انگار ما زنده ایم که چرخه تکراری روزگار را تکمیل کنیم و هیچگاه از خود نمی پرسیم که اصلا برای چه زنده ایم؟!!

آیا اسم این زندگی زندگی است؟ اگر اسمش زندگی است، پس وای به روزی که بمیریم. و اگر این نیست، پس مردگان دو دسته اند: ثابت و متحرک! مرده ای که نفس میکشد و ارتزاق میکند و مرده ای که نفس نمی کشد و ارتزاق نمی کند.

بله هر دو یک حقیقت اند در دو صورت.

به نظر من زندگی چیزی نیست جز آزادی؛ جز رهایی؛ جز سبکبالی؛ و جز سبکروحی. و مردگی چیزی نیست جز تعلق و دلبستگی.

«غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»

محمد ساجد هاشمی