از متن تا بینا متن
تنزل یافتن متن تا حد موضوعی مطالعاتی در دهه 1980 همزمان شد با اوج بررسی بینامتن. اصطلاح «بینامتنیت» نخستین بار در دهه 1960 در ترجمة کریستوا از «منطق گفتگویی» باختین، به کار رفت. (منطق گفتگویی به این نکته اشاره دارد که هر متنی محل تقاطع سطوح متنی مختلف است و هر پارهگفتار ضرورتاً با پارهگفتارهای دیگر در ارتباط است). بینامتن یک اثر هنری را میتوان شامل تمام مجموعههایی دانست که این متن منفرد درون آنها قرار گرفته است. به عبارت دیگر، هر متنی که در کنار متنی دیگر خوابیده است لزوماً در کنار تمام متونی خوابیده، که آن متن در کنارشان خوابیده بود.
بینامتن همچون «ژانر»، ایدهای ارزشمند است؛ اما مزایایی نسبت به آن دارد:
1. ژانر خصوصیتی دوری و چرخشی دارد ( مثل آنکه فیلمی وسترن است که ویژگیهای وسترن را داشته باشد) اما بینامتنیت کمتر به ردهبندیها و تعاریف توجه نشان میدهد و بیشتر به بدهبستانهای میان متنها میپردازد.
2. بهنظر میرسد که ژانر، اصلی منفعلانه باشد؛ به این معنا که مثلاً یک فیلم به یک ژانر تعلق دارد همان گونه که یک فرد به یک خانواده تعلق دارد، یا یک گیاه به یک گونة گیاهی تعلق دارد. اما بینامتنیت فعالتر است؛ به این معنا که در این حالت، هنرمند فعالانه در حال هماهنگ کردن متون و گفتمانهای از پیش موجود است.
3. بینامتنیت خود را به یک رسانه محدود نمیکند؛ بلکه اجازه میدهد روابط گفتوگویی با دیگر هنرها و رسانهها برقرار شود.
بینامتنیت یک متن منفرد را با دیگر نظامهای بازنمایی (مانند زبان) مرتبط میسازد. حتی برای آنکه رابطة یک اثر با شرایط و بافت تاریخیاش را بررسی کنیم، باید آن را درون بینامتنش قرار دهیم و سپس آن متن و نیز بینامتنش را به دیگر نظامها و مجموعههایی ارتباط دهیم که بافت آن را تشکیل میدهند.
میخائیل باختین، تعبیر مهمی دارد به عنوان «زمان – مکان» که به مجموعة ویژگیهای متمایز زمانی و مکانی درونژانری اشاره دارد که گونة به نسبت ثابتی از پاره گفتار تعریف میشود.( از نظر او هر پاره گفتار میتواند مجموعهای از نشانه ها ، از یک گفته تا شعر، ترانه، نمایش یا فیلم باشد.) زمان- مکان به شالودهای میپردازد که تاریخ آن را وارد زمان و مکان داستان فیلمی میکند. باختین از طریق ایدة زمان- مکان نشان میدهد ساختارهای زمانی و مکانی در ادبیات تا چه اندازه امکان روایت را محدود میسازند، به شخصیتسازی شکل میدهند و قالب شباهت زندگی و جهان را معین میکنند.
ژرژا ژنت، اصطلاحی را شبیه به بینامتنیت ابداع میکند، با عنوان «ترامتنیت» (transtextuality) و آن را برای اشاره به تمام آن چیزهایی که چه آشکارا و چه پنهانی یک متن را در رابطه با دیگر متون قرار میدهند، به کار میبرد. او به پنج نوع رابطة ترامتنی اشاره میکند:
1. «بینامتنیت» به عنوان حضور مشترک مؤثر دو متن به صورت نقل قول، سرقت ادبی و تلمیح
2. «شبه متنیت» (paratextuality) که به رابطة خود متن و شبه متن آن درون کلیت اثر ادبی، یعنی پیامها و شرحهایی فرعی که متن را فراگرفتهاند (مانند پیشگفتارها، تصاویر و حتی طرح جلد کتاب) اشاره دارد.
3. «دگرمتنیت» (metatextuality) که شامل رابطة انتقادی میان یک متن و متن دیگر میشود
4. «الگومتنیت» (architextuality) که به نوعی، رابطة محتوای اثر با عنوان آن و نیز اشارهای که این عنوان به آثار از پیش تولیدشدهاش دارد را، نشان میدهد .
5. «فرامتنیت» (hypertextuality) که در مقابل «فرومتن» (hypotext) قرار میگیرد و به رابطهای اشاره دارد که میان این دو ایجاد میشود و آنرا فرامتنیت تغییر میدهد و در آن جرح و تعدیل میکند و آن را بسط میدهد.
هارولد بلوم، یکی از نظریه پردازان ادبی، نیز اظهار میکند که هنر ادبی از دل کلنجار بینافردی و بینانسلی با آثار اُدیپی قوی بر میخیزد. او از مانورهای راهبردی متنوعی سخن به میان میآورد که هنرمندان در رابطه با پیشینیانشان به کار میگیرند. این مانورها عبارتند از : آیین بلوغ، تحول، اسطوره سازی، طرد و نفی بنیادین، و جانشین سازی.
در کل میتوان گفت که نظریههای بینامتنیت میتوانند برای نظریه و تحلیل فیلم مفید باشند.